جغد بندری
جغد بندری

جغد بندری

بلوار آدم کش


بله این تصادف امروز در بلوار امام حسین رخ داده و  شاید در آینده ای نزدیک باز هم رخ دهد. سرعت غیر مجاز اتومبیل ها در این بلوار وحشتناک است . باید دونده باشی تا بتوانی از چنگ این ماشین ها بگریزی.  جلوی ماشین تویوتا آنقدر جمع شده بود که همه گمان می کردند برخورد با ماشین دیگر ، موتور سیکلت یا یک شیئ آهنی داشته  .



 اما این جوان پیاده بود و سرعت ماشین مجال عبور را از او گرفت .   این جوان  بیست تا بیست و پنج سال داشت و همه ی امید های جوانی اش  دود شد و رفت هوا ... و برق حلقه دست چپ او  رنگش را باخت. بیچاره کسانی که در انتظار او قاب در خانه شان را دید می زنند ...

چه بی رحم است این بلوار ....

چه بی رحم است این ماشین...

چه بی رحم است این زنده گی...

تا باشد پیاده روی تا باشد پراید ...

ششمین همایش پیاده روی خانواده در روز نیمه شعبان یعنی دیروز عصر یکشنبه ساعت 6 اتفاق افتاد. جایزه اش طبق معمول یک دستگاه خودروی پراید بود . مسیر پیاده روی هم از پارک شهر تا سید مظفر

 هوای گرم و حتی شرجی هم مانع حضور مردم نشده بود. همه به راه افتادند و این مسیر تقریبا 2 کیلومتری را پیمودند و نوبت قرعه کشی و جایزه دادن شد .

یک چیز بسیار دیدنی و جالب بود ، آنجایی که راستی فرماندار بندرعباس قرعه ی برنده ماشین 8میلیون تومانی را دست مجری  داد تا نام  شخص خوش شانس برسر زبان ها بیفتد ( چند دقیقه ای ). دستهای حضاردر این دقایق کارکرد های متفاوتی داشت  اما برای یک هدف واحد حرکت می کرد . یکی دستش روی سینه اش بود و دعا می کرد ، یکی دست بر آسمان دعا می کرد ، یکی دست کودکش را می فشرد و دعا می کرد و...

این لحضه ها  شاید شلوغترین لحضه های کاری خدا بود زیرا نزدیک به صد هزار نفر یکجا یک در خواست از او داشتند : ماشین پراید

دقایق بسیار عرفانی بود   چون هر کس در صحن امامزاده سید مظفر بود داشت با پروردگار  مهربان  خود صحبت می کرد  و حتی بعضی ها که خیلی زرنگ بودند نذر می کردند و خدا را در عمل انجام شده قرار می دادند .

وقتی مجری اسم برنده پراید را اعلام کرد خیلی ها این ارتباط معنوی را قطع کردند و بعضی ها که آینده نگر بودند برای همایش بعدی زودتر نوبت می گرفتند . خیلی ها هم از دست خدا ناراحت شدند و در دلشان بد بیراه گفتند .

تا  باشد پیاده روی تا باشد پراید ...

منا سیمبا

                                                          

منا سیمبا عنوان اجرایی است در قالب هنر جدید  ، این اجرا سعی دارد با استفاده از داشته های بی بدیل هرمزگان گوشه ای از فرهنگ و هنر این مرز و بوم را معرفی نماید . طرح منا سیمبا با تلفیقی از نمایش ، موسیقی و نقاشی  همچنین استفاده از خاکهای رنگی جزیره هرمز در قالبی نو داستان مرد ماهیگیری را روایت می کند  که ...

 همراهی و همکاری  بینندگان با این اجرا یکی از ویژگیهای آن است ، همراهان در ریتم موسیقی  با استفاده از تخته ها ، نوازندگان دهل را  همراهی کرده و در تکمیل نقاشی اثر ، تعدادی از بینندگان تصور خود را از مضمون اثر، با خاک های رنگی به تصویر می کشند در این همراهی دو سویه اجرا شکل گرفته و به اوج خود می رسد .

اجراء : تهران 30 مرداد ماه    مجموعه فرهنگی و گردشگری نیاوران ( کاخ نیاوران )

          تهران  31 مرداد ماه    فرهنگسرای نیاوران

         گرگان 4 شهریور ماه افتتاحیه چهاردهمین جشنواره بین المللی تجسمی جوانان کشور

         بابل    9 شهریور ماه  نگارخانه مولائیان

به بهانه ی ۱۷ مرداد روز خبرنگار

لاتیدان را اینجا بخوانید که خواندن دارد

قاسم کرمی و غلامحسین عطائی دریایی مدیر مسئولان روزنامه های صبح ساحل و ندای هرمزگان

عبدالحسین رضوانی عکاس نشریه صبح ساحل و خبرگزاری فارس که در طول این یک سال دانستنی هایی را به من آموخت.

علی اکسیر خبرنگار روزنامه گامرون در خط مقدم

احمد جعفری عکاس خبرگزاری مهر (راهپیمایی۲۲ بهمن)

خلیل درخورد خبرنگار ندای هرمزگان (تحصن کارکنان پست خرداد ماه ۱۳۸۷)

علی رفیعی عکاس خبرگزاری فارس در حال گرفتن عکس یادگاری(سفر دوم رییس جمهور به بندرعباس)

یک نوع عکاسی سخت و زیبا از عکاس بوشهری(جشنواره مطبوعات. بندرعباس. ۱۳۸۶)

از چپ (ایمان سالاری عکاس دریای اندیشه . سامی حزنی عکاس صبح ساحل و جام جم. اون ۲ نفر هم کارکنان بنادر و کشتیرانی هستند)

دوئل عکس من و امیر خورگوئی عکاس خبرگزاری پانا(اختتامیه مسابقات هندبال دختران)

وجدانی مدیر عامل توزیع برق در حال توزیع گل به خبرنگاران

غلامعباس شعبانی عکاس نشریه صبا در حال شکار لحظه (مراسم گلباران شهدای ایرباس۱۳۸۷)

هومن کرمی خبرنگار فرهنگ جنوب و خبرگزاری ایرنا در حال مصاحبه با نگار جواهریان بازیگر سینما(مراسم گلباران شهدای ایرباس)

در آخر از همه ی عزیزانی که در طول این یک سال مرا یاری کردند کمال تشکر را دارم .

انگشتر





پیرمردی بود که انگشتری گرانبها از جد اندر جدش به ارث برده بود . او برای حفظ و نگهداری از این انگشتر مرارت فراوان دیده و از نوجوانی این انگشتر را بر انگشت خودش داشت . روزی از صحرایی می گذشت در میان راه به رودی زلال که آب خنکی هم داشت رسید . خواست تا خستگی راه را با استحمام در این آب روان از تن بدر کند . لباس هایش را در آورد و خواست انگشترش را هم بیرون بیاورد تا هنگام آبتنی گم نشود ، اما خوب که فکر کرد پشیمان شد و تصمیم گرفت با انگشتر به آب زند .


به درون آب رفت و مشغول شستن خود شد ، اما هر لحظه به انگشتانش نگاهی می کرد که مبادا انگشتر از آن جدا شده باشد . تا می خواست خود را در آب رها کند انگشتر موروثی اش به یادش می آمد و کیف آبتنی را از او سلب می کرد .


پیرمرد که بخاطر حفاظت از آن انگشتر روزگارش تلخ شده بود ناگهان خوشحال به روی دو پایش ایستاد و انگشتر با ارزشش را از انگشتش جدا کرد و به درون آب انداخت . نفس راحتی کشید و آسوده به آبتنی اش ادمه داد .